جدول جو
جدول جو

معنی شهد انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

شهد انداختن
(خَطْ طُ نِ کَ / کِ دَ)
جدا شدن صافی و لطیف چیزی. شهد انداختن انجیر یا خرما یا عسل و مانند آن در ظرفی، جدا شدن صافی و لطیف آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
لگد پراندن ستور
فرهنگ فارسی عمید
(خِ بَ دَرْ زَ دَ)
مرادف شکم داشتن. (آنندراج) :
شکم انداخته ابر بهاری
شده آبستن گوهر نثاری.
حکیم زلالی (ازآنندراج).
رجوع به شکم داشتن شود.
، اسقاط حمل، ترجمه محاورۀ هندی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ سَ رِ کَ نِ / نَ دَ)
گود کردن، چنانکه بیماری چشم کسی را: این تب چندروزه چشمهای او را یک بند انگشت گود انداخته است. (مؤلف). رجوع به گود افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شُ دَ)
لرد انداختن سرکه و آب غوره و غیره، لرت افکندن. لرد افکندن. رجوع به لرت افکندن و لرد و لرت افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ شی شَ / شِ اُ دَ)
لگد افکندن. لگد زدن. جفتک انداختن چنانکه اسب و خرو جز آن، امتناع ورزیدن. تن درندادن به عملی یا معامله ای و امثال آن. نپذیرفتن امری را
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شکار کردن. نخجیر کردن. صید از پا درآوردن. شکار گرفتن:
وز آنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
گفتا نه که تیر چشم مستم
صید از تو ضعیف تر نینداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ نِ وِ تَ)
شور افکندن، سخت به گریه و ندبه داشتن حاضران. سبب غوغاء و ضوضاء و گریه و بی قراری بسیار شدن، چنانکه شور انداختن روضه خوان در مجلس روضه و نوحه گر یا تعزیه خوان. (از یادداشت مؤلف) ، حالت وجد و طرب ایجاد کردن:
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جور کردن: خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم میاندازد. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
کندن موی چهرۀ زنان بوسیلۀ بند (نخ). پیرایش موهای زاید صورت و ابرو. با بند کندن موی صورت و پای زنان. (فرهنگ فارسی معین). برکندن موی روی زن بوسیلۀ رشته ای بطرز خاص. برکندن موی رخسار و ابروی و پای بطرز خاص
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
کندن موهای ریز صورت زنان با نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم انداختن
تصویر بهم انداختن
به ستیزه واداشتن، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
((~. اَ تَ))
جفتک انداختن، کنایه از سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
((بَ. اَ تِ))
برچیدن موی چهره زنان به وسیله بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد انداختن
تصویر بد انداختن
((~. اَ تَ))
بداندیشی کردن، بنای بدی کردن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هو انداختن
تصویر هو انداختن
((هُ. اَ تَ))
چو انداختن، شایعه پراکندن
فرهنگ فارسی معین